داستان مهر و ماه
زندگی بازیچه ی دستان من دستان توست
لیک گاهی این میان
دستی از غیب میکند کاری درست
داستان ماه ما، جنگ بین ماه و تقدیرش نبود
ماه در حال سقوط
از خدا گویی که دور افتاده بود
لیکن او غافل نبود
داستان اینگونه بود...
در میان آسمان بیکران
ماه تنها مانده بود
در وجود او خزان
باز غوغا کرده بود
ماه در حال و هوای خود نبود
سرنوشت او پریشانی نبود
چشمه ی امید او، باز خشکی می نمود
او که روزی عرش را با فرش در هم میزد و در سرسرای این فلک همتا نداشت
او که روزی غم نداشت
اینک اندازه ی یک دنیای سرد، بر دلش غم مانده بود
ماه ما افسرده بود...
گفته بودم ماه ما بی قلب بود؟
داستان قلب او، که تهی افتاده بود
اینگونه بود...
ماه ما یک روز عاشق پیشه بود
عشق پاک یک ستاره در دلش افتاده بود
ماه بیچاره نمی دانست آن، نیست عشقی ماندنی
آن ستاره نیست یک معشوقه ی همیشگی
آن ستاره کور شد، بی نور شد، از مه ما دور شد
لیک اندر این میان
قلب ماه از عشق او خالی نشد
آخرسر زیر اندوه سترگ
قلب ماه ما شکست
ماه تکه های قلبش از میان سینه اش بیرون کشید
جای قلبش اینچنین خالی شد و
زخم های بی دوا
بر تنش جا مانده بود
چند سالی اینچنین بگذشت و رفت
ماه پشت ابر بود
ماه در پشت نقابی بی صدا
چهره ی خود را مخفی کرده بود
هیچکس بر باطنش واقف نبود، جز خدا
در شبی خاموش و سرد
ناگهان الطاف حق آغاز شد
درب خوشبختی به رویش باز شد
نوری از جنس خدا
در دل او رخنه کرد
نور گرمابخش مهر، سینه ی خالی مه را پر نمود
نور، نور مهر بود...
آن شبی که ماه تنها پرسه میزد در میان آسمان
تن خموده غم به رخسارش عیان
مهر غافل از درون پرملال ماه ما
پای خود را اندر آن خلوت نهاد
هر دو صامت مانده بودند ابتدا
عاقبت مهر این حباب شیشه ای بی صدایی را شکست
آن سکوت مطلق هفت آسمان باری شکست
ماه در آغوش گرم پرتوی او رام شد
مهر با گرمای خود، قلبی از نو از برای ماه ساخت
ماه با این قلب نو آرام شد
تا سحرگاه ماه با خورشید بود
شامگاه بهمن اردیبهشت
(زرتشتیان به روز دوم هر ماه بهمن می گفتند; مثلا امروز بهمن اردیبهشت بود!)
ماه مولا بود و شمس خورشید بود
شمس گر مولای ما را بر سر قله رساند
ماه با دستان مهر
نه فلک را زیر پایش می نهاد
مهر اکنون ماه خود را یافته
عشق خود را در سرش انداخته
زندگی هاشان کنون، چون طنابی بافته
رنگ غم در این زمان کمرنگ بود
مهر عمری پرتوی گرمش به سیارات سرد افکنده بود
ماه اما فرق داشت
ماه پاسخ داده بود
عشق زرین می گرفت و در جواب
پرتویی بود نقره فام
بار دیگر ماه قلبش می تپید
در جواب عشق مهر
ماه عاشق شده بود...
#دوست