غریبه
چند روزیست به دینی گرویده شده ایم
و دچار شکن و نقض عقیده شده ایم
چند روزیست که کارم شده است بت سازی
و بجز آن صنم از خلق بریده شده ایم
تا که سیراب بنوشیم رخ آن مه رو
صاحب چشم تر و اشک به دیده شده ایم
عاشق آن نیست که در یک نظری باخته دل
عاشق صورت و اطوار ندیده شده ایم
دل ریشم شده گندم رخ او هم شده داس
با چنین ناز سنانی درَویده شده ایم
پیش از او همچو نمد بود دلم محکم و قرص
حال در دوری او پشم بُخیده شده ایم
مهر او هر شب و هر روز به ما می تابد
پس عجب نیست چنین رنگ پریده شده ایم
سروِ آزاد و رها راست قوامی دارد
ما ز دلدادگیش سرو خمیده شده ایم
چیدن سرخ گلی را به طمع کوشیدیم
صاحب بوی خوش و دست خلیده شده ایم
هیچ با ما علل جمله ی غم هاش نگفت
چه غریبانه در این عشق غریبه شده ایم
همچو فرهاد و یا خسرو و شاید مجنون
در جنون و طلبش سخت پدیده شده ایم
به غزل حرف دل و قلب، برِ او گفتیم
سیر از نثر مسجع و قصیده شده ایم
خود دو صد بیت درون سر ما غوغا کرد
اندرین چارده بیت نیک چکیده شده ایم
بس زبان ریخته ای دوست مبادا با این
کلماتت به دل یار، چپیده شده ای!
#دوست