دنیای بدون چوب
... و چه دنیای تاریکی می شه دنیای بدون چوب!
تا حالا به این فکر کردین که آدما چجوری عاشق میشن؟! نه؟! خیلی سادست! یعنی خیلیم ساده نیست. دیشب کشفش کردم. خواب بودمو ازون کابوسای شیرین و دردناک می دیدم. توی اون خواب قلب آدما چوبی بود. توی اون خواب چوب نماد عشق بود! ینی خدا تو وجود هرکی یه مقدار چوب گذاشته! و چه دنیای تاریکی می شه دنیای بدون چوب!
آدما استفاده کردنشون ازون چوبا با هم فرق داره. مثلا من هرچی چوب داشتم رو مرتب کردم گذاشتم کنار با هم بسوزونیم. واسه هر لحظه ای برنامه ریزی کردم و چوب خاص خودشو کنار گذاشتم و هر از گاهی چوبارو گردگیری میکنم به یادت.
یا مثلا تو چوبات رو جیره بندی کردی واسه همه. عاشق همه هستی. حتی اون پسرکی که فال میفروخت. شاید خدا به تو چوبای بیشتری داده. شایدم عطش من به سوزوندن اون چوبا اینقد زیاده که حسودیم میشه به این جیره بندی. به سهم بقیه.
چقد خوبه با هم چوبا رو بسوزونیم و با هم گرم بشیم. پای اون آتیش بشینیم و به هم تکیه بدیم و نگاه هم کنیم و بخندیم. چقد بده اگر چوبا بسوزن و تموم بشن و خاکستر بشن و بعد ببینی که اونی که میخوایش پای بخاری یکی دیگه داره خودشو گرم میکنه. و تو... تو هیچ سهمی از اون جیره بندی چوب ها نداری.
تو میمونی و یه مشت خاکستر و یه دنیای خاکستری. البته اونم یه روز چوباش تموم میشه. و چه دنیای تاریکی میشه دنیای بدون چوب...
#دوست