مثل این درد های بی درمون
چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۵۸ ب.ظ
مثل اون قایقی که رو دریاست
مثل دستی که خالی از گرماست
شد غریب آشنا و غمگین شد
مثل یک شاعری که بد تنهاست
مثل بادبادک رها از نخ
مثل حس رهایی از برزخ
بی تپش بی صدا و بی منطق
مثل آتیش زیر تکهی یخ
مثل طوفانِ بعد آرامش
مثل چشمت بدون آرایش
اشک حلقه زده توی چشمت
مثل حس ترحم و خواهش
مثل درمونِ درد بی درمون
پنبه و پهلوون توی میدون
مثل سردرد و خستگی از کار
تو ترافیک و سر روی فرمون
مثل اون کاش ها که می گفتم
روی خشخاش مته می سفتم
تو فقط از جدایی می گفتی
من برات آش عشق می پختم
مثل شیشازچهار و چار از شش
مثل چندین هزار در کوشش
مثل یک با صلابت و تنها
مثل دو پرشده از آرامش
مثل زخمی که گوشه ی لبهاست
مثل دردی که توی این شبهاست
مثل اون شاعری که فهمیده
دیگه نه عاشقه و نه تنهاست
#دوست
۹۵/۱۲/۰۴